قطمیر

  • ۰
  • ۰

جنگ اول

از آن طرف دنیا با واتس اپ پیام داده که "عید مبارک". جوابش را میدهم و مینویسم که "ما نماز را پشت سر رهبر میخوانیم". مینویسد که "وای! شما چقدر خوش شانس هستید!" بعد ادامه میدهد که "سلام من را به آیت الله خامنه ای برسان". احتمالا فکر میکند که من رهبر را از نزدیک خواهم دید. یاد دوست لبنانیم میفتم که وقتی گفتم سلامم را به نصرالله برسان چقدر خندید. حسرت در لحن و شکلکهایی که میفرستد معلوم است... او تنها پسر شیعه یک خانواده تماما سنی از سیدنی استرالیا است و من تنها پسر یک خانواده شیعه از تهران.


من برای آشپزی خودم و در واقع اُملت هایی که می پزم احترام زیادی قائلم. به هر حال اما اینکه آشپزهای حرفه ای هم گاهی اشتباه میکن چیزیه که قابل انکار نیست. مثلا ممکنه بعد از کشیدن املت در دیس، مشغول تزئینش با جعفری و لیمو بشن و یادشون بره شعله زیر ماهیتابه رو خاموش کنن. بعد چند دقیقه هم مجبور بشن پنجره ها رو باز کنن و کولر رو بزنن روی دور تند. همین!

برای دوست عزیزم (...): بله رفیق! میتونی من رو رفیق خطاب کنی! حداقل از این به بعد میتونی!

015

یکم

یک دست پدر را او گرفت و دست دیگر را برادر بزرگتر. با هم و با قدمهایی کودکانه فاصله کوتاه خانه تا مسجد را پیمودند. وارد مسجد که شدند، پدربزرگ را دیدند که بر زمین نشسته است و یارانش دور تا دور او حلقه زده اند. نگاهی به برادر کرد. همین نگاه کافی بود که دستهایشان را از دستان پدر بیرون بکشند و به سمت پدربزرگ بدوند. پدربزرگ با دیدنشان خندید. دستانش را باز کرد و هر دو را در آغوش گرفت. اول میان ابروهای برادر بزرگتر را بوسید و بعد میان ابروهای او را. بعد هر کدام را بر یک پایش نشاند و صحبتش را از سر گرفت. از خدمت به مردم گفت؛ از اینکه مرد به هسرش کمک کند و همسایه به همسایه اش و از اینکه همه، کودکان را دوست بدارند و به آنها محبت کنند. برادرها با دقت گوش می دادند و حرفهای پدربزرگ را بخاطر می سپردند.

014

دارم به این فکر میکنم که چرا در دوران مدرسه، حتی برای یک بار هم که شده شیطنتی نکردم که الآن یادم بماند؟! بگذار بیشتر فکر کنم... نخیر! خبری نیست! امن و امان است! واقعا من برای پسرم-اگر روزی پسری داشته باشم- چه بگویم؟! بگویم خلاف سنگینم بردن ام پی تری پلیر به مدرسه بود که تازه با آن هم قرآن گوش میکردم؟! مثلا چرا من تا حالا گیم نت نرفته ام؟! استادیوم چرا نرفته ام؟! چرا حالم از فوتبال دیدن به هم می خورد؟! چرا فوتبالم تقریبا هیچ تعریفی ندارد؟! چرا زنگ های ورزش به جای فوتبال، دور حیاط می دویدم برای خودم؟! یا اینکه چرا یک دعوای درست و درمان با هم مدرسه ای ها نداشته ام؟! چرا اول راهنمایی که بودم، برای این که نمره علومم هفده شده بود گریه کردم؟! اه اه! این چقدر افتضاح بود! یا مثلا چرا الان هیچ بازی ای روی گوشیم ندارم؟! چرا من همیشه "همه چیز" را اینقدر جدی گرفته ام؟! این "همه چیز" چرا من را خیلی وقتها جدی نگرفته است؟! الآن چرا نمیتوانم لحن رسمی را رها کنم و محاوره بنویسم؟!


+هوس کردم کوله سفرم رو پر کنم، راه بیفتم برم ترمینال، اولین اتوبوس رو که دیدم بپرم بالا و بعد از راننده بپرسم کجا میره؟! اصلا هم از اینکه احساس کرده با یه احمق طرفه ککم نگزه!
  • مجتبی زاهدی
  • ۰
  • ۰

قطمیر

میدانم که حتی برای قراری که خودش میگذارد هم احترام قائل نیست. برای همین قرآن جیبی را برمیدارم تا وقتم تلف نشود. تقریبا سی دقیقه از قرار گذشته که سر می رسد و با لبخندی بر لب میگوید: "ببخشید وقتتون تلف شد." و من فکر میکنم که تازه از این لحظه قرار است وقتم تلف شود.


+مادربزرگ میگفت: "ماه مبارک که به "ـهُم" بیفتد، غزل خداحافظی را خوانده..." و امروز نــهُم ماه مبارک است... (به حساب مرجع ما)

010

لطفا این جملات را با دقت بخوانید:

"امروزه دیگر امپریالیسم و استعمار -به معنایی که سابقا وجود داشت- از بین رفته و مرده و جزء خاطرات گذشته شده است و اکنون دنیا آخرین بقایای این استعمار را تشییع جنازه میکند. منتها باید با هشیاری تمام مراقب نوع جدید استعمار باشیم و مملکتمان را از آن حفظ کنیم."

"برای مبارزه علیه سیستم امپریالیستی جدید و یا قدیم ترس و واهمه و خضوع و خشوع اثری نمیبخشد. امروزه ملل کوچک باید جرأت و جسارت آنرا داشته باشند که در برابر نیرومندان استقامت و پایداری نمایند و کوچکترین پروایی از عظمت و قدرت آنان نداشته باشند."

"باید روح ایمان و فداکاری را -که اولین درس مکتب اسلام است- بفرد فرد مردم این مملکت...بنحو احسن آموخت؛ زیرا تنها راه ترقی و عظمت هر ملتی مجاهدت و از خودگذشتگی افراد آن ملت است و دین مبین اسلام در تمام شؤون زندگی این درس بزرگ را بما داده است."

"نفعی که از زیان به دیگری حاصل میشود حرامست. پر شدن شکمی که حاصل آن گرسنه ماندن سایرین باشد در حکم قتل نفس است."


به نظر شما این جملات از کیست؟ وصیت نامه امام؟ بیانات رهبری؟ مرحوم طالقانی؟ شهید بهشتی؟ دکتر شریعتی؟ آقای هاشمی؟ شهید مطهری؟ ...

باید بگویم هیچکدام. جملات بالا را از کتابچه ای قدیمی انتخاب کرده ام؛ با این عنوان: "برگزیده ای از نوشته ها و سخنان شاهنشاه آریا مهر".

این را برای این نوشتم که هم خودم و هم شما را به بازاندیشی در حدیث "لا تنظر الی من قال و انظر الی ما قال"1 دعوت کنم. همین!


1-غررالحکم، ص438، الفصل السادس
حتما و حتما این لینک را به عنوان ضمیمه این پست بخوانید(این یک خواهش است):(+)
+یک مستند نسبتا قدیمی از روایت فتح دیدم با عنوان "بچه های قانا". مدتش کمتر از سی دقیقه بود و به گمانم بیست و چند دقیقه اش را اشک ریختم. دیدنش را به همه کسانی که قلبشان با دیدن دردهای شیعیان مولا -هرکجای دنیا که باشند- تندتر میزند، توصیه میکنم. دوست داشتم یک مطلب مستقل برایش بنویسم اما دیدم دلش را ندارم.

009

به نظرم از سعادت آدمیزاد، این است که در عمر کوتاه یا بلندش، به فرد یا افرادی بربخورد که بیشتر بر فطرتشان زیسته اند. شاید ارائه خط کش و معیار برای چنین مفهومی واقعا دشوار باشد اما گاهی حقیقتا بالوجدان میفهمیم که جنس برخی افراد انگار بالکل دست نخورده باقی مانده است. انگار اینها در جامعه ای که همه را در خودش می بلعد، بدون زحمتهای آن چنانی، سفت و سخت ایستاده اند و درگیر اعوجاجهای گاه و بیگاه آن نشده اند. دیدار چنین افرادی و هم نشینی با آنها، حقیقتا سعادت است. بنظرم هیچ کس نمیتواند خداشناسی فطری چنین افرادی را بر خداشناسی تعقل مآبانه و برهان اندودِ(!) این شبه متفکرین و علما ترجیح دهد. لطافت اینها چنان در فضای پیرامونشان پخش است که لختی هم نشینی با آنها آدمی را از تمام زمختی ها و نتراشیدگی های جهانی که برای خود ساخته بیزار میکند...


صرفا جهت کاستن از غلظت احتمالی متن بالا: توصیه: شبهایی که تیم ملی کشورتان در جام جهانی بازی دارد، نه خواستگاری بروید و نه خواستگاری بپذیرید.(یاء اول مصدری و دومی نکره ساز است.)
  • مجتبی زاهدی
  • ۰
  • ۰

006

اینکه گناه کارَت را بجایی برساند که فکر کنی میتوانی سر خدا را هم کلاه بگذاری و بساط حقه بازیت را در گذر خداگونه ها پهن کنی، یعنی خودت، فاتحه خودت را خوانده ای.


چقدر، امروز سبُکم کرد؛ فهمیدن این.
۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۵

005

چقدر فهماندن کسی که خود را فهمیده می داند سخت است... و اطرافیانم چه سختی ها که از این بابت کشیده اند!

۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۵

004



اینجا نگاهم "بر" تهران است و نه "به" تهران... و خدا میداند که این برایم چه معنایی دارد...
و در صلوات شعبانیه حضرتش میخوانی: ...اللهم صَلَّ علی محمدٍ و آلِ محمدٍ الکَهفِ الحَصینِ و غیاثِ المُضطَّر المُستَکینِ و مَلجَأِ الهارِبینَ و مُنجیِ الخائِفینَ و عِصمَهِ المُعتَصِمینَ...|بحار الانوار-ج8-ص68
۲۱ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۵

003

حسین بن حسن علوی می گوید: "در سامرا وارد بر حضرت عسکری شدم و او را در ولادت آقایمان، صاحب الزمان تهنیت و شادباش گفتم"1
و من این حدیث را میخوانم و به "سُرَّ من رأی"یی فکر میکنم که این روزها چه بر سرش می آید... و اینکه صاحب الزمان، صاحب چه بد زمانه ای2 است...

1-"دَخلتُ علی ابن محمد بسرَّ من رأی فهنّیه سیّدنا صاحب الزمان(عج) لما ولد"|بحار الانوار-ج 53-ص 324
2-برای عراق مظلوم و شیعه مظلوم تر.
۱۸ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۵

002

یکی از راننده تاکسی های خط، داده بود روی یک کاغذ آ-پنج درشت تایپ کرده بودند "ناشنوا" و این را پرس کرده بود و روی داشبورد1 ماشین چسبانده بود. باید یک هم چنین چیزی برایت بسازم؛ بعد دو طرفش را سوراخ کنم و با نخ بیندازم گردنت که "بی دل گمان مبر که نصیحت کند قبول/من گوش استماع ندارم لمن یقول؟!"2


1)معادل فارسیش را نمیدانم.

  • مجتبی زاهدی
  • ۰
  • ۰

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

  • مجتبی زاهدی
  • ۰
  • ۰

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

  • مجتبی زاهدی